Sunday, March 21, 2010
گذشته ومسئولیت ما از کجا شروع میشود؟
باز این جناب اصلانی یک مقاله جنجالی علیه دیناسورهای اکثریتی در اخبار روز چاپ کرد. همه باز ریختن سرش و دارن کچلش میکنند. بخشی از انتقاداتی که به بهزاد کریمی کرده بود من نیز در بخش نظرات در مقاله آقای کریمی نوشتم، منتهی فوری پاک شد. باز هم جای خوشحالی است که مقاله اصلانی را چاپ میکنند. حال معلوم نسیت برای اینکه به دگر اندیشی بلندگو بدهند یا برای اینکه در قسمت نظرات همه نظرات تند علیه او را بگذارند و همدلی ها و تشویقها و تکمیل ها را پاک کنند که اصلانی را گوشمالی بدهند. منهم مانند جناب اصلانی گفتم که تا وقتی سازمان اکثریت نگهدار را مثل گل سرسبد خود و صحنه گردان خود همچنان پشت ویترینش میگذارد، تا زمانی که فریدون احمدی ها و همین تابان ها کنار فرخ نگهدار مینشینند و سخنرانی بزرگداشت سازمان خود را برگزار میکنند، نباید انتقادات آنان را به نگهدار جدی گرفت. حال مهم نیست که این افراد هنوز عضو سازمان هستند یا نیستند. در گذشته اما مسئولیت داشته اند و در قبال آنچه کرده اند مسئولیت اخلاقی و تاریخی دارند. سیاست یک بام و دو هوا نمیشود. نمیشود هم بایک آدمی با سابقه مخوف نگهدار نمایش مشترک گذاشت و هم او را کوبید! در ثانی که جناب اصلانی بدرستی گفته است که همین بهزاد کریمی و بقیه سران اکثریت نیز شریک جرم نگهدار هستند ومظلوم و بی گناه نیستند. باید اگر قرار است با گذشته برخورد شود همه مسعولیت خود را بپذیرند. من یکی خودم بارها گفته ام که بعنوان یک فعال تشکیلاتی فول تایم پیشگامی سازمان فداییان خود را جایز مجازات میدانم. بعد از رفتن ملاها و سرکار آمدن رژیم دموکراتیک باید برای همه ما دادگاهی مانند روآندا تشکیل شود و مجازاتهای درخور را صادر کند. من برای خودم تا یک سال کار اجباری در یک کار اجتماعی مانند تمیز کردن خیابان یا کار اجتماعی مفید نظیر آن را توصیه میکنم. بقیه افراد سازمان نیز بنا به مسئولیت خود باید حتی فرمالیته هم که شده مجازات شوند. چه بهتر که با شهامت اخلاق گناهکار بودن و لایق مجازات بودن خود را هم اکنون اعلام کنند. حالا اقلا یک پوزش خشک و خالی که میتوانند بخواهند.
Tuesday, March 9, 2010
جشنهای دوهزار و پانسد ساله شاهنشاهی و درآمد میلیاردی ترکیه از توریسم

Monday, March 8, 2010
زنجموره خوانان
----------------------
امروز نکته جالبی دیدم در کامنتهایی که برای درج مقاله ای در سایت رادیو فردا برای داریوش اقبالی گذاشته بودند که خیلی بدلم نشست چون در همان زمنیه فکر من بود. آن را عینا در اینجا کپی میکنم:
>>>>>----------snip
http://www.radiofarda.com/content/f3_darius_interviewfarda/2022339.html
توسط: بیژن از: USA
۰۳ ۰۲ ۱۳۸۹ ۱۹:۲۶ من یکی از دوستداران همیشه موئمن آقای داریوش هستم و خواهم بود و با ایشان از نزدیک در ایران در سالهای 1970 و بعدا در آمریکا آشنا شده ام. ترانه های داریوش همیشه بخشی از موسیقی متن زندگی من بوده و خواهد بود. زمانی که ایشان به اوج شهرت در ایران رسیدند را خوب بیاد دارم نصفه اول ده 1970 بود. ایران تازه بود، جوان بود. مردم دسته دسته از دهات به شهرها کوچ میکردند، ارتشی و معلم میشدند. فرزندان روستایی دیروز شهری های امروز شده بودند و پیکان، ژیان و حتی بی ام و میخریدند و میتوانستند روی ایرانی که به "جلو" میرفت حساب کنند و نقشه آینده شان را بکشند.
ایران آن زمان تازه از زیر خاکستر تاریک و خرافاتی دوره قاجار بیرون آمده بود و با لبخند فردین، دستمال حریر آغاسی و جوکهای آبکی میری آهسته آهسته یاد میگرفت چگونه از زیر چادرهای مذهبی بیرون بیاید و به طرف دنیای مدرن گام بردارد. خوب یا بد همه میتوانیم موافقت کنیم که از بسیاری لحاظ ها ایران در حال گام بر داشتن به جلو بود. از لحاظ سیاسی و آزادی بیان هم من مطمئنم اگر به ایران وقت داده میشد پیشرفتهای باعث لمسی در انتظار ما بود.
حقیقت این است که آقای داریوش، و دیگران مانند آقای فرهاد و بهروز وثوقی— چه بخواهند قبول کنند یا نکنند، باد بزن های بزرگی برای آتش احساسات مردم بودند، آتشی که بعدا ایران را سوخت وبه یک خاکستر مذهبی تبدیل کرد.
وقتیکه جوانهای احساساتی ایران جدید، که بر عکس پدرهایشان مجبور نبودند در مزرعه اربابان شش روز در هفته از سحر تا غروب با دست کار کنند. وقتیکه میتوانستند بخاطر رابطه خوب ایران با دنیا و پولی که دولت به آنها میداد به آمریکا و اروپا بروند و درباره "دمکراسی" درس بخوانند و وقتیکه بعد از کشیدن یک سیگار علف آهنگها و فیلمها جدید معنی دیگری برای آنها به خود میگرفتند؛ سیل غارتگر پدرهای پیررا میکشت و مادرها را دیوانه میکرد. جمعه ها خون به جای بارون از ابرها میچکید، موشها شناسنامه ها را میخوردند. لبخند های فردین مضحک جلوه میکردند و هنرپیشهای اخمو و عصبانی که دنیا را جز یک بن بست و آینده را جز یک انتقام چیز دیگری نمی دیدند رومانتیک جلوه می کردند.
جوان های ایران باور کردند ...به خیابانها ریختند و خمینی ها را آوردند.
زیبا خواهد بود اگر فقط برای یک بار هم که شده داریوش ها، وثوقی ها، فرهاد ها به پا به ایستند و به دوستدارنشان بگویند "ما هم در سرنگون کردن ایرانی که اکثرا دوستش داشتیم مقصریم"
<<<<<---------snip
Subscribe to:
Posts (Atom)
About Me
- minajan
- سالها گذشت، دیوار برلین فرو ریخت. تازه بخود آمده برگشتیم و دیدیم که سربازان گمنام چه هیولای مهیبی بودیم. نسل من ، نسل سوخته، نسلی که در دامان توهمات، کابوس ها، دوگانگی های فرهنگی نسل پیشتر پا گرفته و تا بخواهد خودش را بشناسد امواج مهیب یک سونامی ارتجاعی او را با خود برده بود. -